آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

فلفل مامان

  سلام فلفل نمکی مامانی خوبی دختری؟ مامان تو کی شرکت حمل و نقلی راه انداختی که ما نفهمیدیم !!قربونت برم اینهمه زحمت میکشی،روز شنبه بابایی کمی حالش خوب نبود و نمیتونست مثل روزهای قبل باهات بازی کنه و شیطونی کنید در نتیجه تو هم پیش من بودی و نمیذاشتی من کاری بکنم بالاخره رفتم تو آشپزخونه داشتم کار انجام میدادم و میدیدم تو هم هی میری و میای ولی چون فعلا به من کاری نداشتی منم طرفت نیومدم بعد از نیم ساعتی که اومدم بهت سر بزنم دیدم به به دخترم همه پوشکهاش رو یکی یکی درآورده و برده گذاشته توی صندوق میوه ای که گذاشته بودم دم در تا بندازیمش بیرون ، قربونت برم من! روز یکشنبه تا رسیدم اداره چشمم به یه نامه خورد که نوشته بود کلیه همکار...
11 بهمن 1390

ناز خاتون

  توت فرنگی من سلام ، خوبی عمرم ؟ دیروز اومدم تو وبلاگ منتهاش رفتم به دوستای گلم سر زدم اینه که نشد واست پست بذارم دیروز که جمعه بود ساعت نه بیدار شدی بابایی شبکار بود و لالا بود منم بهت صبحانه دادم و باهم بازی کردیم تا اینکه بالاخره بابایی بیدار شد البته با زنگ تلفن عمه تماس گرفته بود که بگه میخوان برن بیرون و ما هم بریم ولی از اونجایی که چند روزیه حمامی نرفتی و مرتب سرتو میخارونی ترجیح دادم ببرمت حمامی و به غروب نکشه کلی آب بازی کردی اما تازگیها موقع شستن موهات مقادیری نق تحویلم میدی فکر کنم تا چند وقت دیگه تو که عشق حمامی به زور ببرمت حمام !! بعد از حمام همه جا رو تایرک کردم و بهت شیر دادم و کلی برنامه ریزی که الان میخوا...
9 بهمن 1390

در انتظار دندون

سلام به خوشگلترین و مهربونترین دختر روی زمین خوبی نفسم قبل از هر چیز باطلاعت برسونم که این بار دومه که دارم برات این مطالب رو می نویسم نمیدونی چه حالگیریه وقتی تا نصف بیشتر مطلب رو نوشته باشی بعد یهو ببینی صفحه ات غیبش زده ولی چون شما خیلی گلی دوباره می نویسم ، این روزها شبها خواب خوبی نداری آخه لثه هات خیلی اذیتت میکنن نمیدونم این مرواریدهای قشنگت کی درمیان و چشم ما به جمالشون روشن میشه با وجود اینکه تمام لثههات ورم کردم و حالت دندون از زیرشون پیداست و حتی سفیدی دندون هم مشخصه ولی از مرواریدهای کوچولوت خبری نیست ده روز پیش دو شب پشت سرهم خیلی خوب خوابیدی بجز دو مرتبه که واسه شیر خوردن بیدار شدی بقیه اش رو خواب بودی و بیاد موندنی شد روز بعدش...
6 بهمن 1390

مرخصی مامان

سلام به قند عسلم خوبی خوشگلی؟ دیروز شنبه رو مرخصی گرفتم که بتونم وقت بیشتری واست بذارم هر چند که نمیتونم جبران ساعتهای نبودن در کنار فرشته کوچولومو بکنم ولی خوب سعی میکنم اینجوری کمی جبران کنم دیروز از صبح با هم مشغول بودیم بازی کردیم خونه رو جارو زدیم البته بابایی زحمتش رو کشید چند شب پیش که بابایی شبکار بود دوباره لامپ تاشپزخونه گفقت بومب نمیدونم چرا وقتهایی رو که بابایی خونه نیست واسه ترکیدن انتخاب میکنه؟! در نتیجه بابایی دیگه کلاً همه شو پیاده کرد و تا اساسی خدمتش برسه پله رو گذاشته بود بره بالا توهم پشت سرش رو پله بودی تازه بهش میگفتی یه پله برو بالاتر که منم بتونم بیام بالاتر !! یه دفعه هم یه لحظه حواسم به بالا پرت شد و تو از روی پ...
2 بهمن 1390

کوچول موچول

سلام فندق مامان خوبی گل کوچولو؟ اوضاع روبراهه؟ از عکسها خوشت اومد ؟ اگه انشششششششششششششششاالله رفتیم آتلیه که عکساتو بیاریم ( چون خیییییییییییلی وقته آماده شدن ) از اونها هم برات میذارم ، خوبه مامانی؟ از کجا شروع کنم ااااااااااااااااااز روز چهارشنبه . هفته ای که گذشت هفته هوای پاک بود و روز چهارشنبه ما توی یکی از مدارس پسرونه برنامه داشتیم من دلم میخواست اون روز رو زودتر برم اداره اما چون شما شب قبل دیر خوابیدی قدری دیرتر بیدار شدی و تا من آماده ات کنم و بعد کلی سر خوردن داروهات باهات چونه بزنم( راستی میگم شما که اینجوری نبودی راحت داروهاتو میخوردی و من هیچ مشکلی باهات نداشتم می بینم که اینبار تارا و باربد واست پیام مخابره میکنن و شما...
1 بهمن 1390